پارميداپارميدا14 سالگیت مبارک

بهشت كوچك من

پارميدا و قصه گفتن

يكي بود .... نشسته بود........ مامان مهربون.... بابا اداره..... كروات پاره پاره........پاديدا(پارميدا)تاب بازي... پاديدا ممه .... مامان ممممه بده ..........لالا .... خوابيدم....   اين دو خطي كه در بالا برات نوشتم دقيقا قصه اي است كه تو برام تعريف مي كني البته اول مي گي يكي بگو !!! بنابراين اول من يك قصه تعريف مي كنم بعد مي گي "نو مت منه" (يعني نوبت منه) و شروع مي كني به قصه گفتن كه خيلي زود مي خواي برسي به آخر قصه يعني ديگه خوابت مي ياد و... اينو نوشتن كه يادت باشه چه جوري سرم كلاه مي زاري و سر و ته قصه ات را جمع و جور مي كني. ديروز بابايي وقتي از مأموريت اداري كه به بابلسر رفته بود، برگشت يك جليقه شنا و  يك مرغ پلاس...
24 تير 1391

پارميدا و باز هم مهربوني كردنش

  سلام گلم، سلام مهربونم،  چند وقت است تنبلي مي كنم و چيزي نمي نويسم اما امروز ساعت ناهار و نماز اداره تصميم گرفتم يك چند خطي بنويسم و كار قشنگ ديروزت را ثبت كنم. اول اينكه بگم مامان بزرگ (مامان ماماني) ترا خيلي خيلي خيلي دوست داره روزي هزار بار قربون صدقه ات مي ره. ديروز مامان بزرگ وقتي از مراسم ختم يكي از همسايه ها به خونه آمد با خسته گي كه داشت بالا نرفت و براي ديدن تو مستقيم آمد پايين پيش ما، همينكه نشست گفت خيلي خسته شدم ديگه توان ندارم هنوز حرفش تمام نشده بود كه شما دختر گل و مهربون دويدي و محكم بغلش كردي و بعد هم پشت دستش را چند بار بوسيدي و به آرامي گفتي " خسته نيستي" منظورت اين بود كه با بوسه ات خسته گي اش در آمد. مام...
21 تير 1391

پارميدا و دلتنگي هاي مامان

  من در این خلوت خاموش وسکوت پــــــرم از دلتنـــــگی و گــــرفته است دلــــم و چه درد آور و آرام وحـــزین هجر چشمان قشنگ تو مــــــرا میشکند   پاراميداي من، قشنگم، نازنينم، شيرينم، زبون ريختن و ن از كردن هات خيلي قشنگه، هر روز با چيزاي جديدي كه ياد مي گيري و حرفاي با مزه اي كه مي ز ني دلمان را شاد و جسم خسته مان را التيام مي بخشي. مهربوني كردن و محبت هاي صادقانه و صميمانه ات دلمان را ضعف مي برد درك خوب و بالايت در اين سن زبانزد دوستان و فاميل شده. شايد در آينده كه اين مطالب را بخواني بگي ماماني اينطوري ها هم نبوده حتما حس مادرانه باعث شده اينطوري بنويسم. نمي دانم طبيعي است كه ح...
21 تير 1391

پارميدا و عكس تقريبا مشابه با داداش

            پارميدا جون به طور اتفاقي عكسي از عكسهايت كه با موبايل گرفتم را  پيدا كردم كه مثل داداش لباس پوشيدي و روي مبل لم دادي  كاش سرت را بالا نگه داشته و به دوربين نگاه مي كردي. هردويتان را دوست دارم و برايتان بهترينا را آرزومندم.   شباهت  بلوز و شلوار (رنگ قرمز و سرمه اي) و نشستن روي مبل در سن نه ماهگي پارميدا و دادا، عكسي تقريبا يكسان و اتفاقي است. پارميدا داداش پارميدا عكس ديگري از داداش پارميدا ...
5 تير 1391
1